تبلیغات
به این سایت رأی بدهید
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 965
بازدید ماه : 3295
بازدید کل : 73309
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 265
:: کل نظرات : 32

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 26

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 41
:: باردید دیروز : 7
:: بازدید هفته : 965
:: بازدید ماه : 3295
:: بازدید سال : 23493
:: بازدید کلی : 73309
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

...... نیمه شعبان بود.سال 1369 گفتیم امروز به یاد امام زمان (عج) به دنبال عملیات تفحص می رویم


اما فایده نداشت. خیلی جست وجو کردیم پیش خودگفتیم یا امام زمان(عج) یعنی می شود بی نتیجه برگردیم؟ در همین حین 4یا5گل شقایق را دیدیم که برخلاف شقایق ها، که تک تک می رویند، آنهادسته ای روییده بودند.گفتیم حالا که دستمان خالی است شقایق ها رامی چینیم و برای بچه ها می بریم. شقایق هارا کندیم. دیدیم روی پیشانی یک شهیدروئیده اند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم،...... شهیدمهدی منتظر قائم......


:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1185
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

خاطره ای از سردار احمدیان:

برای تفحص شهید رفتیم تو خاک عراق.

عکسی از امام خمینی(ره) روی جیب سمت چپم بود.

یه سرگرد بعثی که برای نظارت و شناسایی جنازه های عراقی همراهم بود نگاهی به عکس انداخت و با کنایه گفت: رهبر شمام که همیشه عبوس و ناراحت بوده... خیلی ناراحت شدم. موندم چطور جوابشو بدم تا ثابت کنم که اینطور هم که میگه نیست...

یه آن با صدای، جنازه، جنازه...! به خودم اومدم.

با سرعت دویدیم سمت جنازه... پلاک نداشت، طبق معمول، بچه ها رفتن سراغ جیبای لباس خاکی شهید تا نشونه ای پیدا کنند.

الله اکبر، سبحان الله...

عکسی خندان از امام خمینی(ره) تو جیب شهید گمنام...

اینم جواب سرگرد بعثی.


:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1408
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

شهدا را بچه‌های خودمان در منطقه شلمچه عراق در حضور عراقی‌ها کشف کرده بودند و

تحویل عراقی‌ها داده بودند تا در مراسم تبادل ، به طور رسمی وارد خاک کشورمان کنیم.

اسامی شهدا مشخص بود.

در روز مذاکره که روز قبل از تبادل در شلمچه صورت گرفت

ژنرال «حسن الدوری» رئیس کمیته رفات ارتش عراق گفت :

چند شهید هم ما پیدا کرده‌‌ایم که تحویلتان می‌دهیم و به فهرستتان اضافه کنید.

یکی از شهدایی که عراقی‌ها کشف کرده بودند ، گمنام بود وهویتش معلوم نبود.

سردار باقرزاده پرسید : از کجا می‌گویید این شهید ایرانی است؟

این شهید هیچ مدرکی دال بر تشخیص هویت نداشته!

پاسخ عراقی‌ها جگرمان را حال آورد و

هویت شهیدانمان را هم به عراقی‌ها و هم بار دیگر به ما یادآور شد.

ژنرال بعثی گفت:

همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود که روی آن نوشته شده «یا حسین شهید».

از این پارچه مشخص شد که ایرانی است!

بله ، حتی دشمن هم ما را با عشقمان به حسین(ع) می‌شناخت


:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1111
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

نوروز آن سال با شب ولادت آقا امام رضا (ع) مصادف شده بود . در سنگر بچه های لشكر 31 عاشورا جشن گرفته بودند . آخر مراسم نوبت من شد كه بخوابم . نمی دانم چرا دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم (ع) شد . عرض كردم : « ارباب ، شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید . نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم . » فردا صبح از بچه ها پرسیدم : « رمز امروز به نام كه باشد ؟ » فكر می كردم چون روز ولادت امام رضا (ع) بود همه می گویند «امام رضا (ع) » .

اما حاج آقا گنجی گفت « یا ابوالفضل » . گفتم : « امروز ولادت امام رضا (ع) است » . گفت : « دیشب به آقا ابوالفضل متوسل شدیم . امروز هم به نام ایشان می رویم ، عیدی را از دست آقا بگیریم » . نخستین شهید پس از چند دقیقه كشف شد . بسیار خوشحال شدیم . نام شهید هم روی كارت شناسایی و هم روی وصیت نامه ای كه شب عملیات نوشته بود ، حك شده بود : « شهید ابوالفضل خدایار ، گردان امام باقر(ع) ، گروهان حبیب . از كاشان » .

بچه ها گفتند توسل دی شب ، رمز حركت امروز و نام این شهید با هم یكی شده است . نمی دانم چرا به زبانم جاری شد كه اگر نام شهید بعدی هم ابوالفضل بود ، اینجا گوشه ای از حرم آقاست . داشتم زمین را می كندم كه دیدم حاج آقا گنجی و یكی دیگر از بچه های سرباز ، داخل گودال پریدند . از بیل مكانیكی پیاده شدم . خیلی عجیب بود . یك دست شهید از مچ قطع شده بود . آبی زلال هم از حفره ی خاكریز بیرون می ریخت .

گفتم حتما آب از قمقمه ی شهید است . اما قمقمه ی شهید كه كنار پیكرش بود ، خشك خشك بود . نفهمیدم آب از كجا بود كه با پیدا شدن پیكر ، قطع شد . وقتی پلاك شهید را دیدیم ، دیگر دنبال آب نبودیم . « شهید ابوالفضل ابوالفضلی ، گردان امام باقر (ع) ، گروهان حبیب . از كاشان » . هر كجا نام توآید به زبان ها حرم است


:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1739
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

هفت شهیدی که با قیچی‌های بزرگ فولادی از وسط جدا شده بودند

یک بار هم هفت شهید را پیدا کردیم که از ستون فقرات از وسط جدا شده بودند.

هفت سر جدا، پاها جدا، دست‌ها جدا. پس از بررسی متوجه شدیم این‌ها که بچه‌های

بسیجی بین دوازده تا هجده سال بوده‌اند، با قیچی‌های بزرگ فولادی که مخصوص تانک

است و بیش‌تر در توپ خانه‌ها استفاده می‌شود، یکی‌یکی جلوی چشم هم ‌دیگر قطعه‌قطعه شده‌اند.


:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1183
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

شهدایی که با شکنجه، زنده به گور شدند

حدود شش ماه پیش در حوالی دریاچه «ماهی» بیست‌وپنج شهید پیدا کردیم که با شکنجه، زنده به گور شده بودند. این شهدا را پنج تا پنج تا با سیم خاردار به هم بسته بودند و زنده ‌زنده دفن کرده بودند. پنج شهید دیگر را هم پیدا کردیم که آن‌ها را مثل دوستانشان نبسته بودند، ولی در گودال دیگری زنده به گور کرده بودند.

این شهدا بند انگشت نداشتند. زمانی که خاک به روی آن‌ها ریخته می‌شد، برای این‌که بتوانند از گودال بیرون بیایند، آن ‌قدر چنگ به خاک می‌انداختند که ناخن‌هایشان جدا می‌شد. طبق نظر پزشکی قانونی 65 درصد بدن‌هایشان سالم بود. این خبر در منطقه خوزستان پیچید و اصلاً سابقه نداشت که پس از بیست‌وپنج‌، سی سال این‌ گونه جنازه‌ها سالم بمانند.

عراقی‌ها به نحوی شهدا را زنده ‌به ‌گور می‌کردند که پس از پیدا شدن، موجب شوکه شدن مردم ایران شوند؛ در کنار دیوارهای زندان، مناطق باتلاقی و...


:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

تفحص

شهدایی که در فاضلاب انداخته شده بودند

در یکی از زندان‌های عراق، دو شهید را در فاضلاب زندان پیدا کردیم که در اثر بیماری، جراحت

یا شکنجه به شهادت رسیده بودند. آن‌ها را بدون این‌ که تحویل صلیب سرخ داده شوند، شبانه

تحویل یکی از ستادها داده بودند و آن‌ها هم در فاضلاب همان زندان رهایشان کرده بودند. 


:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1136
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

خیلی گشته بودیم،نه پلاكی نه كارتی،چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه تنش بود.چیزی

شبیه دكمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب كرد. خوب كه دقت كردم، دیدم یك نگین عقیق

است كه انگار جمله ای رویش حك شده. خاك و گل ها را پاك كردم. دیگر نیازی نبود دنبال

پلاكش بگردیم. روی عقیق نوشته بود:« به یاد شهدای گمنام»


:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1109
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 1 اسفند 1392

عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل

کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم

سپری کرده، نزدیک غروب شد. من دوباره با دوربین بهکانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.

با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند

می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند.معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتمتیراندازی

نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم:از کجا می آیید.حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به

او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خونبود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های

کمیل هستند. با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟ در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم

کسی غیراز ما زنده

باشد. هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیرجنازه ها مخفی

شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار

شلیک می کرد.

درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا تشنه

نیستند.فدای لب

تشنه ات پسر فاطمه(س).یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش وگفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به

مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری

حرف می زنید؟

گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.

سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم

الان کجاست؟

گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید.

یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل

داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.چند سال بعداز عملیات

تفحص شهدا، محمودوند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند:

یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها

هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی

کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 1248
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟

پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند


  خندهتبادل لینک هوشمند خنده
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas3.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.