باید نگاه کرد درک کرد
گوش کنید به درد دلش که چه می گوید این فرزند جانباز : شبها تا صبح را کنار تخت بابا می نشستم تا اکسیژنش را چک کنم.بارها به صورتش نگاه میکردم تا ببینم نفس میکشد ؟ تمام طراوت جوانیم را صرف سرفه ها و نفسهای بریده و خس خس بابا کردم . چه شبها که نخوابیدم چون بابا نمیخوابید. وای وقتی که تاولها بیرون میزد. وای از وقتی که تاولهای بابا خونی و عفونی میشد.وای از وقتی که بابا سرفه های خونی میکرد . وای از وقتی که جسم بابا را با جسم دخترانه خود به دوش میکشیدم.من زیر بغل بابا را می گرفتم زیر بغل مردی را که زیر بغل ایران را گرفت . در حالی بابا به کمک دخترش محتاج بود که کسی کمکش نکرد.مردی که روزی شانه های ستبرش ایران را به دوش می کشید.اما بابا بعد از جنگ به هر کمکی نیاز داشت . روزی به او گفتم بابا جونم چرا دنبال درصد جانبازی نمیری؟
گفت دخترم الحمدلله که من نیاز مالی به بنیاد شهید و جانبازان ندارم،بگذار هزینه به دیگران تعلق یابد.من اصرار کردم به بابا که تو جانباز محسوب نمیشوی و بابا با اصرار من به بنیاد رفت. ای کاش هرگز به بابا اصرارنمیکردم... بابا رفت و آنچه از انواع تحقیر و توهین بود پس از گرفتن درصد جانبازی شنید.
چه کسی معنی تاول ها و درد های ناگفته ی جانبازان اعصاب و روان را درک میکند؟؟؟!!!
تراشیدن سر در ایام حج توسط خوده جانبازان
دو نفر رو یک دست