تبلیغات
به این سایت رأی بدهید
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 348
بازدید دیروز : 97
بازدید هفته : 555
بازدید ماه : 2885
بازدید کل : 72899
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 265
:: کل نظرات : 32

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 26

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 348
:: باردید دیروز : 97
:: بازدید هفته : 555
:: بازدید ماه : 2885
:: بازدید سال : 23083
:: بازدید کلی : 72899
نویسنده : mohammad
جمعه 4 مهر 1393

 

 می گفت نمازاش خیلی با حال بودن. خیلی قشنگ کلمات رو ادا می کرد. آهنگ نمازش توجه همه رو جلب می کرد. با اینکه به خاطر اتفاقی که توی کودکی براش افتاده بود لکنت زبان شدید گرفته بود و کلمات رو به سختی و کُند تلفظ می کرد، نمی دونم چه سری بود که توی نمازش هیچ اثری از لکنت نبود. خیلی راحت و روان نماز می خوند، انگاری اصلا لکنت نداشته. یادمه نماز که می خوند منو مامان می نشستیم یه گوشه و نماز خوندنشو نگاه می کردیم، یه بار هم مامان صداشو ضبط کرد. نماز که می خوند گردنش به سمت چپ خم میشد و اشک صورتشو می پوشوند. هیچ چیزی نمازش رو تغییر نمیداد، نه حضور مهمون و نه اعتراض آقا جان که می گفت: بچه چرا اینقدر گریه می کنی.اولین باری بود که به منزلشان می رفتیم. آن هم درست هنگام مراسم سالگردش. منزل مملو از جمعیت بود فقط یک تکه جا، گوشه ی دنج یکی از اتاق ها باقی مانده بود که به موکد نخ نما شده ای مفروش بود، در آن شلوغی، آن را غنیمت دانسته و همراه دوستم به آنجا خزیدیم. در تمام طول مدتی که آنجا بودیم حسی عجیب و نا آشنا، اما شیرین و خواستنی تمام وجودمان را احاطه کرده بود. حسی که توصیفش را قادر نیستم. کم کم مراسم به پایان رسید و میهمانان که اغلب مادران شهید بودند یکی یکی به قصد ترک خانه خداحافظی کردند و رفتند. ما ماندیم و عده قلیلی که از محارم خانه بودند. کم کم ما هم باید زحمت را کم می کردیم، اما دل کندن از آن فضا، با آن انرژی های مثبت پراکنده در فضا کاری بس دشوار بود. برای اینکه بهانه ای برای بیشتر ماندن داشته باشیم، بی درنگ از خواهر شهید درخواست مهر کردیم تا دو رکعت نماز بخوانیم و کمی وقت تلف کنیم.

موقع خواندن نماز، روی همان موکد نخ نما بود که خواهر شهید اشک به چشم آورد و گفت اینجا جای نماز خواندن محمدرضا و محمود رضاست و باقی ماجرا. 

به یاد ندارم نمازی زیباتر و تاثیرگذارتر از آن خوانده باشم. آنقدر که حاضرم تمام نمازهای عمرم را بدهم اما دوباره خواندن دو رکعت نماز با آن شرایط و کیفیت نصیبم گردد


:: موضوعات مرتبط: دو رکعت نماز عشق , ,
:: بازدید از این مطلب : 1902
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟

پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند


  خندهتبادل لینک هوشمند خنده
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas3.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.