تبلیغات
به این سایت رأی بدهید
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 397
بازدید دیروز : 97
بازدید هفته : 604
بازدید ماه : 2934
بازدید کل : 72948
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 265
:: کل نظرات : 32

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 26

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 397
:: باردید دیروز : 97
:: بازدید هفته : 604
:: بازدید ماه : 2934
:: بازدید سال : 23132
:: بازدید کلی : 72948
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 8 اسفند 1392

سلام مادر، از آمار نفوس و مسکن مزاحم میشم، شما چند نفرید؟

مادر سرش را پایین می اندازد و سکوت میکند.

مادر: میشه خونه ما بمونه برای فردا؟ شاید پسرم برگرده...


:: موضوعات مرتبط: خاطرات مادر شهید , ,
:: بازدید از این مطلب : 854
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 8 اسفند 1392

قرار بود طبق یه طرح عقب نشینی خونه ای یک مادر شهید که بچه اش مفقود الاثر بود تخریب بشه قرار شد که با احترام از شون  بخواهیم که خونشون رو تخلیه کنند که تخریب کنیم بالاخره رفتیم در خونشون وقضیه رو گفتیم مادر در جواب به ما گفت بچه ام بر گرده فقط آدرس اینجارو بلده...


:: موضوعات مرتبط: خاطرات مادر شهید , ,
:: بازدید از این مطلب : 851
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 8 اسفند 1392

چندتا شهید توی اردوگاه بودند..از آنهایی که توی اسارت شهید شدند..

رفتیم مرتبشان کنیم...بگذاریمشان یک گوشه...زیر بغل یکیشان را گرفتم

که بلندش کنم..دیدم روی دستش یک چیزی نوشته...دستش را آوردم بالا..نوشته بود

(( مادر ! از تشنگی مردم ))


:: موضوعات مرتبط: خاطرات مادر شهید , ,
:: بازدید از این مطلب : 886
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 8 اسفند 1392

محکم وایساده بود ، مادر شهید بود ، پرسیدم: نحوه ی شهادت؟

نشست ، خرد شد، گریه کرد.

گفت : همه از تشنگی شهید شدن ، پسر من موند تو محاصره ، تو سرما یخ زد

گریه کرد

آه کشید


:: موضوعات مرتبط: خاطرات مادر شهید , ,
:: بازدید از این مطلب : 908
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 8 اسفند 1392

یکی از محافظان رهبری تعریف می کند

یکبار رفتیم درب خانه دو شهید ، من خودم رفتم دیدم درب باز است و آب و جارو کرده اند . درب زدم ، مادر شهید آمدند دم درب و گفتند : آقا کو ؟

گفتم : کدام آقا ؟

گفت : مقام معظم رهبری کجاست ؟

گفتم : شما از کجا می دانید ؟

شروع کرد به گریه کردن ، گفت دیشب خواب بچه هام را دیدم ، بچه ها آمدند گفتند خوش بحالت ، فردا سید علی می خواهد بیاید خانه تان .

 

به اینجا که رسید ، مقام معظم رهبری هم رسیدند به درب خانه .

بعد مادر شهید گفت من خواب دیدم که امام هم تشریف آوردند و گفتند فردا آقا سید علی آقا می خواهند بیایند ، ما هم تبریک می گوییم . و یک مطلبی هم امام فرمودند و پیغام دادند که من به شما بگویم .

مقام معظم رهبری فرمودند چه پیغامی ؟

مادر شهید گفتند:

امام فرمودند سلام ما را به آقا سید علی آقا برسانید و به ایشان بگویید اینقدر از خدا طلب مرگ نکن !

فرج نزدیک است انشاءالله

آقا خیلی گریه کرد


:: موضوعات مرتبط: خاطرات مادر شهید , ,
:: بازدید از این مطلب : 898
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 8 اسفند 1392

یك تانك افتاده بود دنبالش.

 

معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛

 

آر پی ‌چی ‌زن‌ها را صدا زدند.

 

آنقدر شلیك كردند كه تانك منفجر شد.

 

پسر كه به خاكریز رسید، پرسیدیم كجا بودی؟

 

گفت: «دیشب كه رفتیم جلو، خوابم برده بود. تقصیر مادرمه؛ از بس به ما زور می‌كرد سرشب بخوابیم، بد عادت شدیم.»


:: موضوعات مرتبط: خاطرات مادر شهید , ,
:: بازدید از این مطلب : 867
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 8 اسفند 1392

 

ننه علی در آخرین روزهای عمرش هم هشیار و سالم بود

و حواسش به همه چیز بوده بنابراین بعید است حتی از روی کسالت هم حرفی مبنی بر تخریب آلونکش زده باشد. او علیرغم این که بی سواد بود اما کل قرآن را حفظ بوده و مقررات بسیار جالب توجهی هم برای زندگی داشت. یکی از این مقررات این بود که پرچم های متحد الشکل  مزار شهدا را هر هفته پنج شنبه ها جمع آوری می کرد و همه آنها را می شست. بدون وقفه این کار را می کرد. خصوصا پرچم های قطعات 24، 26 و 27 که به محل خاک سپاری فرزندش نزدیک بود.

 

امیری ادامه داد: بعد از شست و شو هم بسیار مقید بود که هر پرچم دقیقا سر جای قبلی خودش برگردد و مثلا پرچم مزار شهید فهمیده را  بر سر مزار شهید صیاد شیرازی نگذارد. من از او سوال کرده بودم که خب چه فرقی دارد؟ همه اینها پرچم ایران است و مهم نیست که جایشان با هم عوض بشود. اما ایشان گفته بود: ننه! اگر آن شهید راضی نباشد که من پرچمش را روی قبر یک نفر دیگر بگذارم، این حق الناس است و من به جای صواب گناه کردم. این نشان می دهد که که این زن واقعا یک اسطوره بوده  و مبنای همه چیز را  قواعد دینی و مذهبی قرار می داد.


:: موضوعات مرتبط: خاطرات مادر شهید , ,
:: بازدید از این مطلب : 989
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟

پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند


  خندهتبادل لینک هوشمند خنده
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas3.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.